تعداد بازدید خبر: 2,393
وارنا شهر-عملکرد بسترسازان فکری جامعه در رشد این نوع سبکسازی را باید به بوته نقد گذاشت و اینکه چرا تاکنون واکنشی از سوی جامعه تخصصی، علمی یا دانشگاهی جز بحثهای کوتاه در جمعهای محدود صورت نگرفته است.
ژان بودریار، نظریهپرداز فرانسوی، معتقد است در عصر ما اشیای زندگی روزمره از ماهیت کارکردی خود جدا شده و وارد ساحتی نمادین شدهاند. بهزعم وی نظام سرمایهداری با واردکردن کالا به چنین حوزهای آن را از مصرف یک کارکرد به قصد رفع یک نیاز، به مصرف یک نشانه تبدیل کرده است.
برای مثال ما یک تلویزیون الایدی را نه لزوما بهخاطر نشاندادن تصویری بهتر و شفافتر، که بهخاطر بیان معنای تجمل و لوکسبودن آن مصرف میکنیم. به این ترتیب ما در چرخهای از مصرف نشانهها میافتیم که میتواند مصرف را به نفع سرمایهداری تا بینهایت ادامه دهد. چون امروز این کالا مبین و نماد این معنا است و فردا نظام مد این هاله را از این کالا گرفته و به کالای دیگری میدهد.
اگرچه همواره بخشی از یک نمای معماری، وجه معنایی آن بوده اما به نظر میرسد امروزه نمای ساختمانها بیش از هر زمان دیگری در تنگنای معنیگری قرار گرفته و درگیر مخابره هدفمند پیام، از کارفرما یا مالک به مخاطب اثر معماری شدهاند. به عبارت بهتر انگار هالهای معنایی آن را فرا گرفته و در حال تبدیلکردنش به یک نشانه صرف است.
نمونهاش موجنماهای شیشهای تا چندی پیش و رواج آن در معماری ایران است که شیشه در اصل مادهای، دیده نمیشود که وجودش را لزوما برای ایجاد شفافیت بخواهیم، بلکه یک نشانه قراردادی از مدرنیسم است که آن را به بنا اضافه میکنیم تا درحقیقت معنای مدرنشدن را مصرف کنیم.
به گواه بناهایی که پشت شیشههای رفلکس آنها چیزی جز صفحات بتنی نیست، میتوان فهمید که چگونه یک مصالح از ماهیت خود تهی و به یک نشانه صرف فرو کاسته شده؛ دالی که تنها برای اشارتی به یک مدلول آنجا حضور یافته است. اما انگار موج تازهای از نماهایی که در پی مصرف یک دستگاه نشانهای برپا شدهاند، فرا رسیده است.
این روزها، ساکنان تهران بزرگ، کمتر صبحی را بدون دیدن بنای کوبیدهشده و کمی بعدتر روییدن یک بنای جدید و پرابهت که با نمای «رومی» آراسته شده، آغاز میکنند.
گشتی کوتاه در محلات شمال پایتخت، کافیاست تا ما را با احجام و المانهای تندیسگونه برگرفته از کلیسای پانتئون، کنگره آمریکا، کلیسای سنت پل، کاخ الیزه، معابد یونانی و نماهای هوسمانی در قلب محلات مسکونی تهران مواجه کند.
روند رو به افزایش و رشد قارچگونه این نوع نما که در مجامع علمی با نمای کلاسیک یا نئوکلاسیک شناخته میشوند و اغلب با سبکهای کاخسازی دوران هلنیسم برابری میکند، نشان از مقبولیت آن برای قشر سرمایهگذار چه در مرحله طراحی و ساخت و چه بهعنوان بهرهبردار و مصرفکننده نهایی را دارد.
استفاده افراطی از سطوح و احجام بیرونی به سبک کلاسیک، که عامدا در تناقض آشکار با همجواریهای اطراف و شبیه به کاربریهایی که در دنیا «غیر مسکونی» تعریف میشود، طراحی شدهاند، نشان از تمایل آگاهانه به نمایش تمایز، تفاوت و حتی تمول صاحبخانه دارد.
بروز گونههای خاص این نما بدون استفاده از سنگ، با مصالحی نازل مثل سیمان و گچ و رابیتس نشانهای تاملبرانگیز از شیوع عارضهای حاد، در سطح تظاهرات فرهنگی و اجتماعی است.
شبیهسازی معابد، کاخها و کلیساها به وضوح ما را به این واقعیت میرساند که سبکهای معمول«خانهسازی» دیگر جوابگوی مشتریان این نوع سبک نیست و همیشه این بیم یا نگرانی در ذهن بیننده وجود دارد که در رقابتی که میان سازندگان و مشتریان این نوع سبکهای انگشتنما در گرفته، تهران در آیندهای نهچندان دور، به صحنه نبرد سبکهایی پرابهتتر همچون باروک و روکوکو تبدیل شود و نسل امروز ایران شاهد مرور دوباره سیر تحول تاریخ معماری غرب باشد.
نمای رومی: خواست جامعه؟
بهنظر میرسد با توجه به عمق توجیهناپذیری کاری که معماران نماهای کلاسیک انجام میدهند، برای آنها تنها یک مفر برای استدلال در توجیه این امر باقی میماند که همانا مخفیشدن پشت خواست مردم و کارفرمای خصوصی این پروژههاست.
این استدلالها بیشتر معطوف به این گزاره پروبلماتیک و تا حدی خشن است که: چه کسی گفته معمارها بیش از مردم عادی میفهمند و چه چیز برای معمار مشروعیت تصمیمات قیممابانه برای مردم را تامین میکند؟
اگر معماری و بهطور عام، هنر، برای مردم ایجاد میشود، در برابر بنایی که مردم چنین اقبالی به آن نشان میدهند، نباید موضع مخالف گرفت. ردپای این گفتمان را البته در شعر معاصر نیز میتوان پیدا کرد، جایی که رهبران جریان سادهنویس در شعر، پیچیدهنویسان را به اتهاماتی با همین مضمون روبهرو میکنند.
اما فارغ از بحث در حوزه شعر یا معماری، به نظر نمیرسد که بهراحتی بتوان با اشاره به فهم تخصصی هنرمند در تقابل با جامعه، پرونده این دعاوی را به نفع جریان مورد نظر مختومه اعلام کنیم. بلکه باید با سعی در فهم خواستههای جامعه، به دنبال ظهور هنرمندانی که توان فراروی از چنین تقابلاتی را داشته باشند، باشیم. زیرا ما لااقل با دردستداشتن نوابغی چون حافظ میتوانیم دریابیم که اصولا تقابل خواست مورد تایید هنرمند و خواست مورد تایید مردم معمولی، تقابلی حقیقی و غیرقابلاجتناب نیست.
اما در کنار بحث درباره جایگاه «خواست مردم» در تصمیمگیری معماری، میتوان در خود «خواست مردم» کمی درنگ کرد و به این اندیشید که این خواست اگر از خلأ تولید نمیشود، آبشخورهای آن چیست و جایگاه پروپاگاندا در ایجاد و شکلگیری آن کجاست؟ فارغ از قدرت عمل شخص طراح، کارفرما و همچنین لابی اتحادیه املاک با سازندگان که در تمام سالهای نوسازی کشور بدون ممانعت سازمانهایی چون شهرداری و نظام مهندسی مواجه شدهاند و در فقدان ضوابط کافی، «دوران طلایی»ای را برای خود رقم زدهاند، آسیبشناسی جدی را باید متوجه مشتریان این نوع سبک و بسترسازان فکری جامعه دانست.
آیا شیوع این نوع از ساختوساز به اعتقاد برخی، نشان از پدیده اجتماعی«نوکیسگی» در بین گروهی از متمولین جامعه دارد که همزمان با دوران نوسازی کشور، با بهدستآوردن سرمایه لازم ولی خالی از بنیانهای فکری و هویتی کافی به سمت و سوی معماری غربی و در رویای کاخنشینی به ستون و سرستونهای معابد دوران باستان گرایش یافتند؟
همان اتفاقی که در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم آمریکا افتاد و ارجاعات جامعهشناسانه آن به نقل از تورستین وبلن جامعهشناس آمریکایی، دقیقا به طبقهای نوپا و«تازهبهثروترسیده» برمیگردد که با تقلید از سبک زندگی طبقه بورژوای اروپا و«مصرف متظاهرانه» نشانههای طبقاتی، به«تمایز» و خلق «هویت اجتماعی» دست زد.
اینکه به چه اندازه خواست و تفکر این نوع کارفرمای خاص، میتواند در تعمیم سبک ساختوساز در پهنه فرهنگی ایران، موثر باشد البته به سوی دیگر ماجرا باز میگردد. تا چه میزان میتوان این پدیده را ناشی از تاثیرات گسترده و غیرقابل چشمپوشی شخص و معماری شناختهشده دانست که دستی در ساختوسازهای خاص و سرمایهگذاری از بدو پروژه دارد، خودش را مردمی میپندارد و از قضای روزگار، از دانشگاهی داخلی فارغالتحصیل شده ولی نامش بهعنوان برند «رومیساز» بر سر زبانها میچرخد؟ و البته بحق در اجرای موبهموی الگوها خوب عمل میکند.
چرا این نوع نما به راحتی«خواست جامعه امروز» معرفی میشود، در حالیکه نقش سوداگرانه سازندگان، مافیای مصالح و بنگاههای مسکن بهعنوان پروپاگاندای سبک طراحی، در تشدید توهم جامعه به سمت معماری کلاسیک اگر فرضیه نزدیک به ذهن نباشد، دور از واقعیت تلقی نمیشود.
معماری رومی، جایگزین معماری بومی؟
بدیهی است که معماری ایران، بهگواه مستندات موجود تا پیش از دوران قاجار و ورود سبکهای فرنگی، از پیوستگی و تداوم طبیعی برخوردار بوده ولی در همین دوران نیز با وجود استفاده از عناصر غربی به تقلید از معماری نئوکلاسیک عمدتا در بناهای حکومتی و اداری و خلق معماری تلفیقی، معمار ایرانی جسارت حذف کلیه نقوش ایرانی را از پیکر و صورت خانه ندارد.
باید اندیشید که چگونه است که ما، فارغ از تاریخ و آنچه هنوز هم -هرچند بسیار ناچیز- بهعنوان معماری بومی شناخته میشود و در دنیا به وجود حتی پوسته مینیمال آن (فاسادیسم) در جهت خاطرهانگیری فضای شهری میبالند، به یکباره به انگارههای پیش از میلاد مغربزمین و شیوههای کلوسئوموار آن روی آوردهایم؟
تناقض آشکاری در میان است که میگوید معماری بومی از نوع سنتیاش محلی از اعراب ندارد، چراکه انسان امروزی و مقتضیاتش، دیگر همانند گذشته نیست، ولی به یکباره، انسان امروزی در جغرافیای ایران را شبیه به انسان غربی دوران نئوکلاسیک و پیش از آن میبیند و در نهایت برای معماری، ورودیای به تقلید طاق کنستانتین و نمایی، تداعیگر نمای هوسمانی تجویز میکند.
چه ضرورتی در زمان فعلی به الگوبرداری از سبکی ظاهرا انقضایافته احساس میشود که بر حسب مقتضیات تاریخی و مکانی خود در مقابل سبکهای پرتجملتر دیگر قد علم کرده و از موتیفهای گذشته خود بهره گرفته، ولی اغلب بدون آگاهی از تناسبات و اصول اولیهاش، بر پوسته بناهای امروزی ما کلاژ میشود؟ روزی معماری وارداتی مدرن و پستمدرن، بار اتهام «زمانپریشی» را در این سرزمین میکشید و حال چه تعبیری برای ظهور مجدد سبک نئوکلاسیک غربی به فاصله بیش از دو قرن میتوان یافت؟
گزاره «طرحهای نئوکلاسیک در معماری مسکونی تهران روزهای آخر خود را میگذراند» (نقل از آوانگارد این جریان) چه معنایی دارد در حالیکه نمیشود چشم واقعبین را به آسانی بر تولید انبوه و مدگرای سبک«رومی» در گوشهگوشه این شهر و دیگر شهرها و روستاهای کوچک بست که به اجرایی نازل و تقلید دست چندم این نوع نما بسنده کردهاند؟
گویی ظهور روزافزون نشانهها و تندیسهای اغراقگونه کلاسیک غربی، سلیقه بصری جامعهای را به «مرگ» گرفته که گاهی به «تبی» نوستالژیک برای نماهای مدرن و ساده دهههای۶۰ و ۷۰ دلخوش میشود و شاید در طرف دیگر داستان، سواد زیباییشناسی مردمی که روزی روزگاری، زندگیشان با رنگ و نقوش معماری نجیب و ظرافتهایش عجین بوده، به یکباره روبهافول گذاشته است.
چه تفاوت جهانبینیای، این سوی معماری ایرانی است که معمار سنتیاش از سر تواضع حاضر به نوشتن نام خود روی بنا نبود یا حتی بیش از نامآوری، به عاقبتبهخیری و دعاگویی ساکنان میاندیشید ولی معماری سوداگر امروز ما همچون کالای پشت ویترین، بسته به نام معمار و سازنده آن است و در بنگاههای املاک با برند و نام طراح، ارزشگذاری و خریدوفروش میشود؟
نقص ضوابط کنترل نما
فارغ از اینکه تا چه اندازه ورود «ضابطه» در این مساله مفید و راهگشا تلقی شود، شکی نیست که فقدان ضوابط کافی و تعلل سازمانهای تصمیمگیرنده منظر شهری در همه این سالها، فرصت طولانیای را برای قدرتنمایی سازندگان سبک کلاسیک غربی ایجاد کرده است.
تا پیش از سال ۱۳۸۷ که برای اولینبار در مصوبه شورایعالی معماری و شهرسازی، بحث نما و لزوم توجه به آن بهعنوان عنصر قابلرویت در معابر اصلی لحاظ میشود (موضوع ضوابط و مقررات نمای شهری با هدف ارتقای کیفی بصری و ادراکی سیما و منظر شهری در بند ۱ مصوبه سال ۱۳۶۹ پیشبینی شده است)، نما و منظر شهری نقطه مبهم و مغفول در طرحهای جامع و تفصیلی محسوب میشوند.
با طرح این مصوبه که توسط عالیترین مرجع تصمیمگیرنده حوزه شهرسازی کشور تدوین شده و به تصویب رسیده است، کلیه دستگاههای ذیربط از جمله سازمان نظام مهندسی و شهرداریها در یک فرصت پنجساله موظف به تدوین لایحه و آییننامه اجرایی جهت ارتقای کیفی سیما و منظر شهری میشوند. از میان کلانشهرها، شهری مثل اصفهان، پیش از پایتخت آییننامه اجرایی خود را مطابق مصوبه تدوین و به مرحله عمل در میآورد.
در تهران، کمیتههای نما در معاونت معماری و شهرسازی و همچنین در سطح شهرداریهای مناطق به صورت پایلوت در چند منطقه، از اواخر سال ۱۳۹۰ شروع به فعالیت کرده و تا آذر سال ۱۳۹۲ و نزدیک به پایان مهلت مذکور، لایحه به شورای شهر ارسال شده ولی به تصویب شورای شهر و کمیسیون ماده ۵ نرسیده است.
هرچند کمیتههای نوپای مدیریت نما در یکسال گذشته، در چندین منطقه تهران، با اهداف و شاخصهای تعیینشده در اصلاح نماهای موجود شهری نقش خود را با جدیت دنبال کردهاند، ولی همچنان نقصهای موجود در بحث ضمانت اجرایی و قانونی از جمله ارجاع به کمیسیون ماده ۱۰۰، حضور بسیار کمرنگ سازمان نظام مهندسی و مهندسان ذیصلاح طراح یا ناظر در فرآیند طراحی تا ساخت، موکولشدن کنترل نما به مرحله پس از دریافت پروانه ساختمان، عدم نظارت کافی بر نقش زیرپوستی بنگاههای املاک و مافیای مصالح ساختمانی، فقدان سیاستهای تشویقی برای طرحهای باهویت ایرانی و از همه مهمتر جدینگرفتن موضوعاتی همچون آموزش شهروندی، ارتقای دانش عمومی و زیباییشناسی و بازدهی عملکردی دستگاههای مربوطه که با هدف ساماندهی منظر شهری شکل گرفتهاند را پایین آورده است.
سکوت جامعه علمی
از سوی دیگر عملکرد بسترسازان فکری جامعه در رشد این نوع سبکسازی را باید به بوته نقد گذاشت و اینکه چرا تاکنون واکنشی از سوی جامعه تخصصی، علمی یا دانشگاهی جز بحثهای کوتاه در جمعهای محدود صورت نگرفته است. اینکه این رویکرد آیا منفعل یا محافظهکارانه است، سوالی است که میتوان بهصورت جدی به آن پرداخت.
البته امروزه در میان اهالی معماری موضعی تاریخگرایانه نیز به چشم میخورد، که عصاره آن این است: «زندگی و فرهنگ جاری هر دوره مولد هنر و معماری همان دوره است و اگر معماری ما هم چنین است، لابد برآمده و از فرهنگ و سبک زندگی امروزمان است.» جان پنهان چنین کلامی آن است که در این زمینه کاری از معمار برنمیآید و ما در وضعیت تاریخی خودمان محصوریم.
اگرچه چنین موضعی را نیز شبیه هر اندیشه دیگری باید مورد تامل قرار داد، اما نباید فراموش کرد در صورت اخذ چنین مواضعی تنها کار ممکن صبر پیشه کردن برای وقوع تغییرات آرام در بدنه جامعه است و این نگاه به نوعی معماران را به وضعیتی انفعالی سوق خواهد داد. ولی با درک اینکه فاجعه کمی بیشتر از حد معمول است و اپیدمی آن به سرعت در حال پیشرفت، برخوردی دلسوزانه و در عین حال قاطع را میطلبد.
بهنظر میرسد که برای فهم دقیق و ژرف پدیده نماهای کلاسیک، جامعه معماری نیازمند اخذ رویکردهایی جامعهشناختی، برای بررسی سازوکارهای ذهنی بازیگران این ماجراست. به عبارتی میتوان در ابتدا به واسطه پژوهشهای کیفی میدانی سر از این نکته در آورد که یک کارفرمای خصوصی از چنین نمایی چه میخواهد؛ معنای «ثروتمند»بودن یا معنای «غربی»بودن؟ اگر معنای اولی باشد میشود معماران را متهم کرد که چرا نتوانستهاند صورتهای بدیعی برای مرتفعکردن خوشخیم چنین خواستی فراهم کنند و در عین حال امیدهای فراوانی برای حل فعالانه چنین مسایلی ایجاد خواهد شد، اما اگر فرض دومی صحیح باشد، داستان عوض خواهد شد و وجه فرهنگی آن فربهتر از آن خواهد بود که تنها در گفتمان معماری بگنجد یا بتوان جماعتی را در حوزه معماری مسوول وقوع این پدیده دانست.
۱. دکترای معماری، پژوهشگر و مدرس دانشگاه
۲. پژوهشگر دوره دکترای معماری، مدرس دانشگاه